توضیح کوتاه: لینک به این مطلب ندادم و کل آن را آوردم به خاطر اینکه تقریباً هیچ سایت رها از فیلتری آن را نیاورده بود و گذشتن از فیلتر هم که ...
اما دلم نیامد آن را لااقل چند نفر دیگر هم نخوانند. ضمنن این سخنرانی در چندبخش تقدیم می گردد.
شرمنده از قرمهسبزی لیبرالیسم
اکبر گنجی در مراسمی که تحت عنوان "دوم خرداد، بدون دولت خاتمی" و با شعار "حرکت اصلاحی یا اصلاح حرکت" برگزار شد، از دوم خرداد سخن گفت. متن سخنرانی وی به شرح زیر است:
جنبش دموکراسی خواهی ایران زمین، یک قصة شنیدنی دارد: قصة لیبرال های شرمنده از خورشت قرمهسبزی.
اول: اجزاء خورشت قرمهسبزی: خورشت قرمهسبزی، یکی از غذاهای سنتی و مطبوع ایرانیان است. این خورشت ترکیبی است از: لوبیا، گوشت، پیاز، روغن، آب، نمک، تره، جعفری و شنبلیله. قرمهسبزی برساختهای انسانی است. میتوان نام دیگری بر آن نهاد، اما محتوای آن تغییر نخواهد کرد، به شرطی که از مواد اصلی همیشگیاش تهیه شود.
اینک افرادی را در نظر بگیرید که با لذت تمام قرمهسبزی میخورند اما از نام آن شرمندهاند. گروهی از مردم، به طور علنی در رستوران ها، قرمهسبزی میخورند، اما وقتی ناظران به آنها میگویند آنچه میخورید خورشت قرمهسبزی است، شرمگینانه اظهار میدارند آنچه میخورند قرمهسبزی نیست، بلکه بستنی است. غذایی که فرد میل میکند، ممکن است برای او مفید یا مضر باشد، در هر حال فرد با انگیزههای مختلف میتواند با تغییر نام، منکر آنچه خورده، شود. سه بیمار زیر را در نظر بگیرید.
ـ متخصص تغذیه به فردی دیابتی گوشزد کرده که به طور مطلق از خوردن کله پاچه و بستنی و نان خامهای پرهیز کند. فرد دیابتی کله پاچه و بستنی و نان خامهای میخورد، اما در عین حال مدعی است فقط کدو، گوجهفرنگی و لوبیای آبپز خورده است که برای سلامتیاش بسیار مفیدند.
ـ متخصص تغذیه به فرد لاغر ضعیف دستور داده است که باید به حد کافی از مواد پروتئیندار، چربیها و مواد قندی استفاده کند، وگرنه از پای در خواهد آمد. بیمار با مطالعه آثار پزشکی و مشاهدة دیگر بیماران در مییابد که راهی جز عمل به نسخه پزشک در پیش ندارد. لذا برای نجات جان خود، به حد کافی از پروتئینها، چربیها و مواد قندی استفاده میکند، ولی در عین حال مدعی است آنچه میخورد، آب و چای است که فاقد کالریاند، نه مواد پرکالری.
ـ پزشک متخصص برای درمان یک بیمار، سرم آلبومین تجویز کرده است. به بیمار سرم تزریق میشود، اما بیمار که بیسواد است، به دلیل بیسوادی و جهل، مدعی است که آنچه به او تزریق کردهاند شربت آبلیمو است، نه سرم آلبومین.
با ذکر این مقدمه، میتوان نگاهی گذرا به دموکراسیخواهی امروزیان انداخت. داستان دموکراسیخواهی روشنفکران، چپها و احزاب دوم خردادی، کاملاً مشابه سه بیمار یاد شده است. نظریهپردازان سیاسی، در مقام نظر میگویند: "دموکراسی یعنی لیبرال دموکراسی"، "لیبرالیسم تقدم تاریخی ـ وجودی بر دموکراسی دارد"، "بدون لیبرالیسم نمیتوان دموکرات بود" و از جهت عملی میگویند: "لیبرالیسم شرط لازم برای ایجاد دموکراسی است. اول جامعهتان را لیبرال کنید تا بعد جامعهتان دموکرات شود."
اما روشنفکران، چپها و احزاب و فعالین سیاسی، دقیقاً مشابه سه بیمار یاد شده اتخاذ موضع میکنند.
یک گروه به شدت از آموزههای لیبرالی دفاع و در راه تحقق عملی آنها گام بر میدارند. اما به دلیل جهل و عدم آشنایی با مکاتب سیاسی، مدعیاند که آرمانشان لیبرالیسم نیست، بلکه تمامی آموزههایی که باور دارند و آنها را تبلغ و ترویج میکنند، آموزههای دموکراتیک است. نه لیبرالی.
گروه دوم میداند که لیبرالیسم مسائل و مشکلات او را حل و رفع خواهد کرد، لذا آگاهانه از آموزههای لیبرالی دفاع میکند، اما آگاهانه و از سر شرمندگی مدعی میشود که اصول مقبولش، اصول دموکراتیک است.
گروه سوم افرادی هستند که میدانند لیبرالیسم با فرهنگ و دینشان تعارض بنیادین دارد و لیبرالیسم باورهای ریشهایشان را متزلزل و نابود میکند. اینان هم از آموزههای لیبرالی دفاع میکنند، اما آن آموزهها را آموزههای دموکراتیک میخوانند.
دوم: اجزای لیبرالیسم: لیبرالیسم، مثل خورشت قرمهسبزی، مؤلف از اجزایی است که از ترکیب آنها، این نظام فکری ساخته میشود، این اجزاء به قرار زیرند:
1- بدبینی به قدرت: [خصوصاً قدرت مطلقه] و کوشش جهت مهار قدرت دولت از طریق:
1-1 دموکراتیک کردن دولت: دولت دموکراتیک بیشترین بخت و امکان را برای تأمین آزادی و برابری دارد. دولت دموکراتیک از نظر لیبرالها "دولت حداقلی" است. دولتی است که مدام کوچک میشود. حوزه فعالیت آن محدود و از نظر قانونی به شدت تعیین شده و تحت نظارت است.
1-2 رواداری، تساهل و تسامح: تعقیب سیاستهایی که تساهل، و تسامح و آزاد بودن وجدان را محقق نماید. جان لاک معتقد بود که اصل نخست لیبرالیسم [نخستین اصل زندگی اجتماعیِ انسانی و بخردانه] رواداری است. قبول دیگری، قبول تفاوت و تمایز، قبول اینکه حقیقت نهایی پیش من یا در انحصار من نیست. من باید با دیگری ارتباط یابم، مکالمه کنم، به تفاهم برسم، تفاوتهایمان مشخص و برجسته شوند. دموکراسی معنایی جز این ندارد. با کسی که مثل من نیست چنان زندگی مشترک را طرح میریزم که آزادی هر دوی مان تامین شود. میکوشم و میخواهم که با دیگری به فهم مشترک از جهان دست یابم.
1-3 نفی پدرسالاری: زندگی خوب و خیر به افراد بستگی دارد. دولت نمیتواند و نباید نظر خودش را در زمینه سعادت و زندگی خوب را به شهروندان تحمیل کند. افراد باید از قدرت اجبارکننده دولت در امان باشند.
2- جدایی نهادی قوای حکومتی [تفکیک قوای مجریه، مقننه و قضاییه]: ما اصل تقسیم قوا را مدیون لیبرالها هستیم. دونت مونتسکیو آن را پیش کشید. اصلی که در قانون اساسی بیشتر کشورها آمده است و در بسیاری موارد زیر پا گذاشته میشود. اصل باید، به حداکثرِ ممکن رساندنِ این جدایی باشد. در عین حال لیبرالها به نکتهی مهمی تاکید دارند: قوه قضاییه باید به طور کامل مستقل از سایر قوا باشد. تجربه ما در دههی اخیر و به قدرت رسیدن اصلاحطلبان به اهمیت بنیادین و کلیدی این نکته گواهی میدهد. بدون قضاتِ مستقلِ قدرتمند، که از حقوق شهروندان در مقابل دولت دفاع میکنند، دموکراسی معنایی نخواهد داشت.
3- حاکمیت قانون: عبارت مشهور لیبرالی که "در حکومت مشروطه قانون شاه است و در حکومت، استبدادی، شاه قانون است" تکیه بر اهمیت اصلی دارد که امروز همه از آن یاد میکنند: حاکمیت کامل قانون، برابری شهروندان در برابر قانون و...
نباید ما ایرانیان با پذیرش اینکه "قانون بد بهتر از بیقانونی است"، مبارزه برای قانون خوب را از یاد ببریم. مبارزهای که لیبرالها آن را مهمترین نکتهها میدانند. هر مصوبهای، قانون نام میگیرد. قانون باید عادلانه باشد و هر قانونی باید برابری و آزادی کلیه شهروندان را به رسمیت بشناسد.
4- فردگرایی: حفاظت از استقلال و شأن شخصی افراد در برابر اجبار دولت، کلیسا و جامعه. فردگرایی از یک سو به معنای حفاظت از استقلال افراد است و از سوی دیگر معنایی ژرفتر هم دارد: گسترش خلاقیتها وتوانهای آفریننده افراد. قبول فرد به عنوان کسی که حق دارد و باید بتواند که زندگی خود را چنان که میخواهد سامان دهد. این به معنای قبول شان و مقام انسانی او است.
5- آزادی: صیانت از آزادیهای اساسی عقیده، بیان، اجتماعات، دین. آزادی در لیبرالیسم آنقدر مهم است که بسیاری گوهر لیبرالیسم را آزادیخواهی دانستهاند و گفتهاند لیبرالها افرادی هستند که در صورت تعارض هر امری با آزادی، آزادی را انتخاب میکنند. [رجوع شود به بحث آیزیا برلین در خصوص تعارض آزادی و برابری.]
6- برابری: تساوی و برابری در مقابل قانون، دادگاهها و محاکم، برابری امکانات و فرصتها. آنچه در لیبرالیسم کلاسیک به عبارتهای بالا تعریف برابری بود، در لیبرالیسم امروزی پیشرفتهتر و کاملتر شده است. متفکران لیبرالی چون راولز، رورتی، پاتنام و دورکین با طرح عدالت هم چون انصاف به شکل تازهای از برابری [خاصه برابری در حوزه اقتصاد] دفاع میکنند و آن را هم ارز با آزادی پیش میکشند. لیبرالیسم امروزی مفهوم برابری را به معنایی جدید پیش میکشد.
7- جدایی کلیسا از دولت: تفکیک نهادهای دینبنیاد از نهادهای عقل بنیاد، نفی دینِ دولتی و دولت دینی. کسانی که دولت دینی و دین دولتی را رد میکنند، در واقع یک آموزهی لیبرالی را پیش میکشند. آنان در گام بعد باید بپذیرند که قانونهایی که زندگی انسانها را نظم میدهند باید از متن همین زندگی واقعی نتیجه شوند و نه از متون کهن یا بهتر بگویم تاویل و تفسیرهای خاص از متون کهن. این هم یکی از مهمترین آموزههای لیبرالی است که قانونها باید مستقل از هر سنت و هرگونه تفسیر متون به زندگی واقعی وابسته باشند.
لیبرالها همواره دین را در حوزهی خصوصی میپذیرند. آنها به یکی بودن نهاد دین و نهاد دولت اعتراض داشتند و دارند. لیبرالها ضددین نیستند. آزادی دین یکی از اصول بنیادین لیبرالیسم است. برخلاف مارکسیستهای ارتدکس که در صدد نفی کامل دین، حتی از قلمرو زندگی خصوصی و اخلاق شخصی بودند [چون دین را افیون تودهها میپنداشتند] لیبرالها بر این اعتقادند که هرکس حق داشته باشد بنا به اعتقادات دینی خود، زندگی شخصیاش را نظم دهد. اما قانون مدنی استوار به آموزههای هیچ دین خاصی نباید نباشد. قانونی باشد که تضمین آزادی دین در قلمرو زندگی و اخلاق شخصی باشد. از قضا قانونی که استوار به آموزههای دینی خاص باشد نخواهد توانست آزادی تمام ادیان را تضمین کند.