دیوار

گاه نوشته هایی از همه چیز و هیچ

دیوار

گاه نوشته هایی از همه چیز و هیچ

جوانان ما

چندی پیش «فرح پهلوی» همسر آخرین شاه ایران در یکی از تلویزیون های ماهواره ای جمله ای گفته بود که به نظرم جای بحث زیادی دارد. او سئوالی را مطرح کرده بود و آ« اینکه : ما- نظام شاهنشاهی پهلوی- جوانانی تربیت کردیم که انقلاب کرده و هشت سال جنگیدند ولی شما- نظام جمهوری اسلامی- چه کرده اید؟ جوانانی معتاد که حتی توان گرفتن حقشان را هم ندارند !

در این ایام فرصتی دست داد تا با چند تن از جوانان نسل جدید ایران بنشینم و باب بحثی باز کنم. خوراکشان مشروبات الکلی بود و سیگار و سیگاری (حشیش) و تفریحشان موسیقی و دختربازی و دستی کشیدن در خیابانهای شهر. جالب آنکه همه آنها دانشجوی دانشگاههای تهران بودند در رشته های تحصیلی بالا- پزشکی و دندان پزشکی و صنایع غذایی- و جالب تر آنکه تنها بحثی که به میان نیامد درس بود و تحصیل.

تا ساعت 6 صبح نشستیم به حرف و صحبت از هر دری. کماکان مشغول نوشیدن و دودکردن بودند و من محو تماشایشان. صبحدم که موعد خواب فرا رسید از خود می پرسیدم « این نسل می خواهد ایران فردا را بسازد؟!» از حق نگذریم داریم جوانانی که انسان را به آینده امیدوار می کنند ولی اینها نیز نمایندگانی بودند از صنف پزشکان و هندسین آینده که روبه رویم نشسته بودند. این را منکر نتوان شد، اما چطور باید باور کرد؟

با نسلی نشسته بودم که شاید بخشی از آن شعار « انرژی هسته ای حق مسلم ماست» را می دهند اما دست کم آنهایی که من دیدم بیش از انرژی هسته ای به مشروب هرشب و سیگار هر روزشان حساس بودند و اگر نگرانی ای هم از تهدیدهای خارجی داشتند- که نداشتند- بایت گران شدن سیگار بود و نایاب گشتن مشروب.

کاش می توانستیم نسلی تربیت کنیم که به جای فکر کردن به فرهنگ ایثار و شهادت، فرهنگ شهامت و درستی را آموخته داشتند.

کاش مردمی داشتیم که دیگر به جای احساس به عقل تکیه داشتند تا عوامگرایی فریفته شان نسازد و اینگونه نگران تهدید و ارعاب نباشند.

کاش می توانستیم آِنده ایران را به دست توانای کسانی بسپاریم که قدری نگرانی از آِنده ایران را جایگزین «بی خیالی»ها و « این نیز بگذرد»ها می کردند.

کاش هرگز از زیر بار مسؤولیت شانه خالی نمی کردیم و قدرت مردمی حقیقی را آنگونه که باید به کار می گرفتیم تا بیگانه ای جرأت فکر کردن به تجاوز را هم نداشته باشد.

کاش گره ای که با دست باز می شود را به دهان نمی گرفتیم تا کورتر از اینی که هست گردد.

اینها را که می بینم، حق میدهم به کسانی که در انتظار دست غیبی هستند تا رهاندشان از این بند، که به عقل خود می انیشند انتخاب بین «بد» و «بدتر» آسان تر است از تشخیص «خوب» و «بد».

ما و اسپایدرمن

دیشب بر حسب اتفاق و از روی بیکاری فیلم اسپایدرمن 2 را از شبکه دوم سیمای ج.ا.ا. دیدم. جالب بود که ما چقدر به دور و برمان بی توجه ایم. از تلویزیون ما فیلمی پخش می شود که آموزش می دهد به ما قدرت و رابطه اش با مسؤولیت را. اما در رأس همین مملکت کسانی نشسته اند که نمی دانند یا شاید هم نمی خواهند بدانند قدرت مسؤولیت می آورد و اگر توان آن را نداریم نباید به قدرت حتی فکر کنیم که وقتی این مردعنکبوتی از زیادی مسؤولیتی که قدرتش برای او آورده به کارهای روزمره ی زندگی اش نمی رسد تصمیم به ترک قدرت که بسیار وسوسه انگیز هم می باشد، می گیرد.

روی دیگر سکه اما عکس این قضیه است. مسؤولیتی که اگر قدرت آن را داری نباید از زیرش شانه خالی کنی همانطورکه مردعنکبوتی فقط چندی می تواند قدرت خود را نادیده گرفته و به زندگی روزمره اش بپردازد و با این حال باز هم مسؤولیت پذیری را فراموش نمی کند و علیرغم اینکه می داند خانه در آتش می سوزد برای نجات دختربچه ی گرفتار که اتفاقاً تناسب نژادی هم ندارند- گویا شرقی می باشند- لحظه ای درنگ نمی کند.

شاید عادی به نظر نرسد خود را برای دیگری به خطر انداختن در ایران که مدتهاست فراموش کرده ایم از همسایه ای که همیشه با هم بودیم حتی خبر بگیریم. مسؤولیت پذیری بخشی از مبارزه ای است که برای بدست آوردن آزادی باید یاد بگیریم و از قدرت خدادادی خود چشم نپوشیم که اگر روزی از پس فردا بیاید پشیمان و نادم به حسرت این روزها باید نشست.

فراموش نکنیم شادروان حمید مصدق  را که می گفت :

.

.

.

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه بر می خیزند ...

به دوستان خرده مگیرید

به راستی چه کرده اند این دو که اینقدر مورد انتقاد و گاه حتی اشمئزاز واقع شده اند. افشاری را می گویم. از او که وقتی در برلین به عنوان نماینده جنبش دانشجویی سخن گفت ، سه سال مهمان اوین بود ، انتظار مهمان شدن در کنگره امریکا را نداریم؟!! البته درد این تکفیر و اشمئزاز بسی بیش از آن تحدید آزادی است که آن را اگر بدخواهان علت شدند ، این را دوستان ... ، چه بگویم؟

چندی پیش (چهارشنبه 24 اسفندماه) نوشته ای خواندم از سیدمهدی طاهری (عضو سابق دفتر تحکیم وحدت) در صفحه سیاست روزنامه اعتمادملی که خاطرات گذشته را مرور می کرد و افشاری را متهم (به چه چیز ؟!!)

شاید یادش نبود"وقتی زمستان 75 بعد از صرف صبحانه و در زیر آفتاب دلچسب زمستانی قدم زنان با افشاری بلندی های مشرف به زندان اوین را" در دانشگاه شهید بهشتی می پیموند و از خاطراتشان صحبت می کردند ، چند سالی بعد افشاری در انفرادی های خود اوین جواب بازپرسی را می داد که دیگر از مرحوم شریعتی نمی پرسید !!!

از بهار 76 که با نگرانی جمع دختران دانشجویی را که با پوشش مانتو داخل حیاط ایستاده بودند و ریشه آن در تفکر سنتی او.

از یادنامه اردیبهشت 79 ، از مناقشه دفتر تحکیم بر سر او در خرداد 80 ، از زمستان 84 و عضو "فوق برجسته" جنبش دانشجویی که خارج از ایران به سر می برد.

و از چهارشنبه سوری که فرصتی است برای سوزاندن این خاطرات و پراکندن خاکسترش در آسمان.

شاید بهتر بود اسمش را می گذاشت : «چهارشنبه سوزی»

سیدمهدی گویا تمام این حرفها را زده که «ریشخند اطرافیان و بس» به یادمان آورد و آه و حسرت باقی مانده را.

گمان به سکون همانگونه که خود هستیم در دیگران نبریم که انسان پیشرو متلاطم است ؛ رو به جلو دارد و این یعنی کنده شدن از گذشته، نه الزاماً پیشرفت. گاهی نیز رو به عقب دارد که اتفاقاً این هم یعنی همان و نه لزوماً پسرفت.

کاری که از ما بر نمی آید ، اگر دیگران انجام دادند کفر مپنداریم ، اگر تشویق نمی کنیم. سعی به پنهان کردن ذوق خود نکنیم.

کاش همانگونه که در آغاز نوشته اش گفت این سید ؛ هم چنان کاری به کار سیاست نداشت که لازمه آن حتی تحمل نظر مخالف است ، چه رسد به دوست نظربرگشته.

تکفیر و اشمئزاز دوره اش گذشته باشد شاید. کمی فکر کنیم !!!