دیوار

گاه نوشته هایی از همه چیز و هیچ

دیوار

گاه نوشته هایی از همه چیز و هیچ

متن سخنرانی اکبر گنجی در مراسم ۲خرداد بدون دولت خاتمی-۲

8- سرمایه‌داری: مطابق تعریف دایره‌المعارف آکسفورد [1988]، سرمایه‌داری: "یک نظام سازماندهی اقتصادی، مبتنی بر رقابت بازار، که در آن ابزار تولید، توزیع و مبادله تحت مالکیت خصوصی است و افراد یا شرکت‌ها آن را مدیریت می‌کنند." از نظر لیبرالها، پایبندی به آزادی مستلزم تأیید نهادهای مالکیت خصوصی و بازار آزاد است.

اقتصاد بازار طی دو دوره ریاست جمهوری هاشمی ـ خاتمی [84-68] مبنای برنامه‌ریزی قرار گرفت و تقریباً از سوی همه فعالین سیاسی، احزاب دوم خرداد، روشنفکران و نیروهای چپ پذیرفته شد. رشد سریع و بالای چین از سال 1979 تاکنون، ناشی از رد اقتصاد سوسیالیستی و پذیرش و اجرای اقتصاد بازار و خصوصی‌سازی است. اگر از منظر دموکراسی به این رویکرد نگریسته شود، حق با برینگتون مور است که گفت: "بورژوازی نباشد، دموکراسی نیست".

مارکس بهتر از هر کس دیگری در مانیفست کمونیسم، نقش انقلابی بورژوازی در تحول مغرب زمین را عیان کرد:

[بورژوازی در طول فرمانروایی‌اش که هنوز به صد سال نمی‌رسد نیروی تولیدی بس متنوع‌تر و عظیم‌تری از جمیع نسل‌های قبلی خلق کرده است. تسلیم نیروهای طبیعت به دست بشر و خلق ماشین‌آلات و استفاده از شیمی در کشاورزی و صنعت دریانوردی با کشتیهای بخاری و اختراع تلگراف و آمایش کل تازه‌ها برای کشاورزی و ایجاد نهرهای منشعب از رودخانه‌ها و احضار انبوه مردمان همچون لشکر جنها؛ آدمیانِ کدامیک از قرون ماضی گمان می‌کردند که چنین قدرت خلاقی در بطن نیروی کار اجتماعی نهفته است... ایجاد انقلاب مستمر در تولید و در انداختن آشوب بلاوقفه در تمامی رابطه‌های اجتماعی و عدم یقین و تلاطم پایان‌ناپذیر، عصر بورژوایی را از تمامی اعصار قبلی متمایز می‌سازد. تمام روابط ثابت و منجمد و آراء و عقاید محترمِ وابسته به آنها به حاشیه رانده می‌شود و روابط تازه شکل یافته قبل از آنکه استوار شوند، منسوخ می‌گردند. هر آنچه چنین سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود، هر آنچه چنین مقدس است دنیاوی می‌شود و دست آخر آدمیان مجبورند با صبر و عقل با وضعیت واقعی زندگی و روابطشان با دیگر همنوعان روبه‌رو شوند... بورژوازی بسیاری از پیوندهای فئودالی را از هم گسست، پیوندهایی که انسان‌ها را به "مخدومان طبیعیشان" می‌پیوست و هیچ قیدی میان آدمی با آدمی باقی نگذاشت مگر سود عریان و داد و ستد پولیِ خشک و بی‌روح. جذبه‌های ملکوتی خشک‌اندیشی زاهدانه و جوش و خروش پهلوانانه و شیوه‌های احساساتی عوامانه را در آبهای یخزدة حسابگری های خودپرستانه غرقه ساخت... بورژوازی هالة مقدس تمامی مشغله‌هایی را که سابقاً محترم بودند و با خشیت نگریسته می‌شدند زدود ... بورژوازی پرده احساسات را از روی خانواده کشید و رابطة خانوادگی را به رابطة پولی صرف بدل ساخت... و به جای استثماری که حجاب توهّمات گوناگون سیاسی و مذهبی آن را پوشانده بود، استثماری آشکار و بی‌شرمانه و مستقیم و عریان را باب کرد.]

جان گری در ابتدا فردی لیبرال بود. اما از اواخر دهه 90 میلادی از لیبرالیسم به پست لیبرالیسم عبور کرد. گری در سه‌گانه خود [آیزایا برلین، جان استوارت میل، فون هایک] و کتاب لیبرالیسم، از لیبرالیسم فاصله می‌گیرد. اما همو به تأکید می‌گوید: "سوسیالیسم نیز تنها تا حدی به موفقیت دست یافته که در عناصر اساسی مدنیت لیبرالیسم جذب شده است."

بازار، قدرت را پراکنده و تجزیه می‌کند و تصمیم‌گیری را آسان می‌سازد. بازار برای تحقق آزادی سیاسی نیز لازم است. وقتی که دولت تنها منبع درآمد و اشتغال باشد، جایی برای آزادی یا مخالف واقعی وجود ندارد [مقایسه شود با ایران که در آن 80 درصد اقتصاد دولتی است و نفت به عنوان بزرگترین مانع دموکراتیزه شدن نظام سیاسی عمل می‌کند. دولتی که به جامعه مدنی متکی و وابسته نیست و تمام اقشار جامعه مواجب بگیر آنند، دولت دموکراتیک نیست.]

فون هایک سوسیالیسم را به لحاظ معرفت ‌شناختی محال می‌دانست، بدین معنا که هر نظام سیاسی که در آن بازار سرکوب یا قلب یا تحریف شده باشد، در استفادة مؤثر از شناخت عملی شهروندان ناتوان خواهد بود. مطابق نظم خودانگیخته هایک، نهادهای اجتماعی در نتیجه عمل انسانی پدید می‌آیند اما نه از طرح و طراحی انسانی. شناخت ما از جهان، خصوصاً جهان اجتماعی، نخست در اعمال و مهارتهای ما تجسم می‌یابد، و صرفاً در مرحلة دوم است که در نظریه‌ها جلوه‌گر می‌شود، لذا دست‌کم بخشی از دانش عملی همواره غیرقابل بیان است. عقل معمارانه و ساختمان‌گر که چون یک مهندس ساختمان می‌خواهد کل جامعه را بسازد، از سوی هایک ناممکن و نامطلوب ارزیابی می‌شود.

اگر دقت کنیم متوجه می‌شویم که سوسیال دموکراسی اروپایی [به ویژه در شکلی که پس از جنگ دوم جهانی و توسعه‌ روزافزون دولت دموکراتیک "بورژوایی" و رشد نیروهای تولید در پیکر اقتصاد استوار به بازار آزاد، رقابت و... یافت] در اساس تعارضی با زندگی و شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری ندارد. این نکته‌ای است که ناقدان لنینیست و استالینیستِ سوسیال دموکراسی از یادآوری آن خسته نمی‌شوند و به راستی هم در عرصه‌ی نظر و هم در زندگی واقعی و عملی شاهد این نکته هستیم که سوسیال دموکراسی "زیربنای اقتصادی بازار آزاد و رقابت آزاد" را پذیرفته و تنها پیشنهادهایی برای توزیع عادلانه‌تر ثروت، رفاه بیشتر شهروندان [خاصه در سطوحی چون زندگی مصرفی، و امکانات ضروری فرهنگی، پزشکی و...] می‌دهد. پیشنهادیی که نه تناقضی با مبنای زندگی اقتصادی سرمایه‌داری دارند و نه لزوماً از جانب متفکران و سیاست‌مداران لیبرال رد می‌شوند.

سوسیال دمکرات‌های اروپایی این نکته را به خوبی دریافته‌اند که عدالت اجتماعی بدون تحقق دولت دموکرات و بدون پذیرش بی‌قید و شرط آزادی شهروندی ممکن نخواهد بود. تجربه‌ی تلخ مارکسیسم شورویایی [و اقمار آن در چین، آلبانی و...] به بهترین شکلی نشان می‌دهد که شعارهای عدالت‌طلبی در عمل منجر به چه نظام سرکوب‌گر، چه استبداد رعب‌انگیز و تحدید مطلق و کامل حقوق دمکراتیک شهروندان و آزادی‌های مدنی می‌شوند. تنها کسانی که به راستی معتقد به این نکته باشند که در پرتو حفظ و گسترش آزادی‌های مدنی [با تمامی بایسته‌ها و نیازهای آن از جمله آزادی اقتصادی] قادر به گسترش نظامی عادلانه‌تر و توزیع ثروت و امکانات به معنایی واقعی خواهند بود، جان کلام را دریافته‌اند.

در مقابل کسانی که بدون اعتقاد و عمل به ضرورت‌های آزادی شهروندی، حقوق دمکراتیک و حقوق بشر، دم از عدالت اجتماعی و اقتصادی می‌زنند، یعنی آن کسانی که به ‌عنوان سد و مانع در راه تحقق حقوق ابتدایی بشر [بدیهی‌ترین حقوق و آزادی‌ها] می‌ایستند و آن‌ها را سرکوب می‌کنند [یا به صورت نظری آن سرکوب‌ها را توجیه می‌کنند] در واقع چیزی بیش از "عدالت فاشیستی" را پیش نمی‌کشند، و راه آنان در بهترین شکل منجر به سهیم شدن و برابری در فقر و تنگ‌دستی خواهد بود. فقری اجتماعی که البته نخبگان حاکم در آن سهمی ندارند، برعکس زندگی مرفه مالی و امنیت و سلامت خواهند داشت.

9- تفکیک جامعه مدنی از دولت: جامعه مدنی شبکه‌ای از انجمن‌ها و جمعیت‌های خودمختار و مستقل از دولت است که شهروندان را در ارتباط با مسائل مورد علاقه عموم به هم پیوند می‌دهد، و با صِرفِ موجودیت یا عملشان می‌توانند بر سیاست عمومی تأثیر بنهند. جامعه می‌تواند از طریق این گونه انجمن‌ها و جمعیت‌های آزاد خود را سامان دهد و اعمال خود را هماهنگ کند و به نحو قابل‌توجهی جهت سیاست دولتی را تعیین کنند یا تغییر دهند. این انجمن‌ها تمرین خود حکمرانی‌اند. برای خودْ حکمرانی باید تعداد بیشماری از این نوع انجمن‌ها در جامعه وجود داشته باشد.

دیوید هلد یکی از مدافعان کنونی سوسیال دموکراسی و دموکراسی جهانی است. به گمان وی "دموکراسی تنها و تنها از فدراسیونی از دولتها و جوامع دموکراتیک می‌تواند پدید آید". وی که یکی از ناقدان جدی لیبرال دموکراسی است می‌نویسد: [ از ضرورت پذیرفتن چند اصل بنیادین لیبرالی گریزی نیست، اصولی در ارتباط با محوری بودنِ علی‌الاصولِ ساختار "غیرشخصیِ" قدرتِ عمومی، قانون اساسیِ تضمین‌کننده و حافظ حقوق، گوناگونی مراکز قدرت در درون و بیرون دولت، و سازوکارهای تأمین‌کنندة رقابت و بحث در میان برنامه‌های سیاسی گوناگون. این نکته از جمله مؤید این اندیشه بنیادین لیبرالی است که "جدایی" دولت از جامعة مدنی باید از عناصر نظام سیاسی دموکراتیک باشد.]

هم اکنون متفکران و فعالان اصلاح طلب ایرانی ، هم چون بسیاری از روشنفکران و حتی شماری از چپ گرایان [خاصه معتقدان به ضرورت طرح تفسیری جدید از اندیشه های مارکس] این نکته‌ها را پیش می‌کشند که خواهان تفکیک جامعه‌ی مدنی از دولت هستند [با پیشنهاد نهادها و انجمن‌های صنفی و .... در حد جامعه مدنی] و نیز تفکیک عرصه عمومی از عرصه‌ی خصوصی هستند. آنان به یک معنا کل پروژه و برنامه‌ریزی سیاسی خود را متکی به این نکته‌ها کرده‌اند. در این حالت باید از ایشان پرسید که این پیشنهادها [که به صورت استراتژی مطرح می‌شوند] چه چیزی غیر از پیش کشیدن اصولی لیبرالی است؟ چرا حاضر نمی‌شوند به صراحت بگویند که این مهمترین پیشنهادهایشان ریشه در اندیشه و عمل لیبرالی دارد؟

10- تفکیک عرصه خصوصی از عرصه عمومی: کارکرد حوزه عمومی، عقلانی کردن اقتدار دولتی از طریق آثار نهادینه شدة گفت‌وگوی آگاهانه و اجماع عاقلانه است. دفاع از آموزة لیبرالی عرصه عمومی و کوشش جهت ایجاد عرصه عمومی، راهبردی است که بدرستی از سدی سو آزادیخواه دنبال می‌شود. یورگن هابرماس حدود 44 سال پیش [1962] رساله استادی‌اش در دانشگاه ماربورگ را زیر عنوان دگرگونیِ ساختاریِ حوزه‌عمومی منتشر کرد. هابرماس نشان می‌دهد که حوزه عمومی «فرزند قرن هجدهم» است. می‌دانیم که دموکراسیها از اوائل قرن بیستم رفته‌رفته شکل گرفتند. در قرن هجدهم دموکراسی وجود نداشت. اما لیبرالها عرصه عمومی را ایجاد کردند. تامس مک‌کارتی در این باره در مقدمه کتاب هابرماس می‌نویسد: [حوزة عمومی لیبرال که بین جامعه مدنی و دولت قرار می‌گرفت و در آن بحث عمومی ـ انتقادی در باب مسائل همگانی نهادینه می‌شد در شرایط خاص تاریخی ویژه‌ای از توسعة اقتصاد بازار شکل گرفت. بورژوازی نوظهور در فرایند مبارزه با عملکردهایی پنهان و بوروکراتیکِ حکومت مطلقه به تدریج موفق شد شکل پیشین حوزة عمومی را که در آن قدرتِ حاکم صرفاً "در برابر" بازنمایی می‌شد از بین ببرد و شکل جدید حوزة عمومی را جایگزین آن کند. در این شکل جدید، اقتدار حکومت به واسطة گفتمان انتقادی و آگاهانه او "توسط" مردم تحت نظارت قرار می‌گیرد.]

اساس بحث هابرماس که در "عرصه‌ی عمومی" منطق مکالمه حاکم است و حتی شکل خردورزی [ از ساده‌ترین تا پیچیده‌ترین شکل نظری آن] متکی به "خرد مکالمه" یعنی خرد ارتباطی است و شکل کهن خردابزاری را پشت سر می‌گذارد [همان عرصه‌ای که به قول پوپر در آن گفت و گوی بخردانه میسر می‌شود. به یک معنا جهان سوم پوپری] تکیه بر لیبرالیسم دارد. خود هابرماس تاکید دارد که این عرصه‌ی عمومی را از کانت آموخته است. از سوی دیگر او به تاکید می‌نویسد که "پروژه‌ ناتمام روشنگری" همان "پروژه‌ ناتمام مدرنیته" است. آن چه زمانی [در دوران روشنگری و در دوره‌ی شکل‌گیری عملی لیبرالیسم] چون مبنا و اساس پیشرفت توان‌های آفریننده‌ی انسانی بود، در روزگار ما از میان رفته است. طرح ناتمام روشنگری به یاری منطق مکالمه و خرد مکالمه پیش خواهد رفت. آیا صدای روشنگران چند سده‌‌‌ی پیش را نمی‌شنویم؟ آیا اعتقاد آنان به لیبرالیسم [به دقیق‌ترین معنای فلسفی و سیاسی آن] خاموش شده است؟

11- پلورالیسم: پذیرش تنوع و تکثر معرفتی و اجتماعی و تصویب سبک‌های مختلف زندگی.

با اطمینان می‌توان گفت که تجربه‌ی قرن بیستم نمایان‌گر این نکته است: تنها براساس اعتقادات لیبرالی است که تنوع و تکثر در همه‌ی جنبه‌ها [زندگی همه روزه، اندیشه‌ها، هنرها پذیرفته می‌شود]. دقت کنید که تمامی نظام‌های اجتماعی و فکری‌ای که بر اساس انتقاد به لیبرالیسم ساخته شدند، با تمام نیرو مانع چندگانگی و تکثر زندگی و اندیشه شدند. از کمونیسم استالینی و مائویی تا فاشیسم و نازیسم، خواهان «یونیفورم» بودن، خواهان یک شکل شدن و یک شکل به نظر آمدن. خواهان وحدت کامل همه‌ی افراد [افرادی مختلف با نظرگاه‌های مختلف و تجربه‌های انسانی متفاوت]. چنان که پل ریکور یادآور شده مبنای اصیل "اندیشه‌ قبول تنوع اندیشه‌ها" لیبرالی است. در نظامی فکری که تنوع انسان‌ها ستایش می‌شود [نظامی که به صراحت خود را فردگرا یا اندیویدوالیست می‌خواند] می‌توان: 1] به شکوفایی توان‌های آفریننده‌ی هر فرد، 2] به امکان مکالمه و رسیدن به تفاهم و هم نظری و هم‌دلی مطمئن بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد