دیوار

گاه نوشته هایی از همه چیز و هیچ

دیوار

گاه نوشته هایی از همه چیز و هیچ

غیبت چند روزه

فرصتی دست داد تا چند روزی به مسافرت بروم و در این چند روز به کل از دنیای مجازی اطلاعات به دور بودم. در این روزهای تعطیلات که نه روزنامه ای چاپ می شود و نه خبری از جایی می شنوی اینترنت و شبکه گسترده آن غنیمتی است تا از زمانه خود با خبر شوی و عقب نمانی هر چند که اخبار و شنیده ها و شایعات را درهم بخوانی. روزهای بی خبری مانند خوره می ماند برای من دست کم که چیزی گم کرده ام گویی. تاخیر چند روزه در انتشار مطلبی جدید در وبلاگم نیز به من که تلاش داشتم بنویسیم حتی از روی اجبار آزار دهنده بود و اینک بازگشته ام. اگر عمری باقی بود و وقتی، مشاهدات جامعه شناسانه و انسان شناسانه سفر را خواهم نگاشت تا مورد قضاوت و دید همگان قرار گیرد. امید که یاری رسانید مرا.

درود

جوانان ما

چندی پیش «فرح پهلوی» همسر آخرین شاه ایران در یکی از تلویزیون های ماهواره ای جمله ای گفته بود که به نظرم جای بحث زیادی دارد. او سئوالی را مطرح کرده بود و آ« اینکه : ما- نظام شاهنشاهی پهلوی- جوانانی تربیت کردیم که انقلاب کرده و هشت سال جنگیدند ولی شما- نظام جمهوری اسلامی- چه کرده اید؟ جوانانی معتاد که حتی توان گرفتن حقشان را هم ندارند !

در این ایام فرصتی دست داد تا با چند تن از جوانان نسل جدید ایران بنشینم و باب بحثی باز کنم. خوراکشان مشروبات الکلی بود و سیگار و سیگاری (حشیش) و تفریحشان موسیقی و دختربازی و دستی کشیدن در خیابانهای شهر. جالب آنکه همه آنها دانشجوی دانشگاههای تهران بودند در رشته های تحصیلی بالا- پزشکی و دندان پزشکی و صنایع غذایی- و جالب تر آنکه تنها بحثی که به میان نیامد درس بود و تحصیل.

تا ساعت 6 صبح نشستیم به حرف و صحبت از هر دری. کماکان مشغول نوشیدن و دودکردن بودند و من محو تماشایشان. صبحدم که موعد خواب فرا رسید از خود می پرسیدم « این نسل می خواهد ایران فردا را بسازد؟!» از حق نگذریم داریم جوانانی که انسان را به آینده امیدوار می کنند ولی اینها نیز نمایندگانی بودند از صنف پزشکان و هندسین آینده که روبه رویم نشسته بودند. این را منکر نتوان شد، اما چطور باید باور کرد؟

با نسلی نشسته بودم که شاید بخشی از آن شعار « انرژی هسته ای حق مسلم ماست» را می دهند اما دست کم آنهایی که من دیدم بیش از انرژی هسته ای به مشروب هرشب و سیگار هر روزشان حساس بودند و اگر نگرانی ای هم از تهدیدهای خارجی داشتند- که نداشتند- بایت گران شدن سیگار بود و نایاب گشتن مشروب.

کاش می توانستیم نسلی تربیت کنیم که به جای فکر کردن به فرهنگ ایثار و شهادت، فرهنگ شهامت و درستی را آموخته داشتند.

کاش مردمی داشتیم که دیگر به جای احساس به عقل تکیه داشتند تا عوامگرایی فریفته شان نسازد و اینگونه نگران تهدید و ارعاب نباشند.

کاش می توانستیم آِنده ایران را به دست توانای کسانی بسپاریم که قدری نگرانی از آِنده ایران را جایگزین «بی خیالی»ها و « این نیز بگذرد»ها می کردند.

کاش هرگز از زیر بار مسؤولیت شانه خالی نمی کردیم و قدرت مردمی حقیقی را آنگونه که باید به کار می گرفتیم تا بیگانه ای جرأت فکر کردن به تجاوز را هم نداشته باشد.

کاش گره ای که با دست باز می شود را به دهان نمی گرفتیم تا کورتر از اینی که هست گردد.

اینها را که می بینم، حق میدهم به کسانی که در انتظار دست غیبی هستند تا رهاندشان از این بند، که به عقل خود می انیشند انتخاب بین «بد» و «بدتر» آسان تر است از تشخیص «خوب» و «بد».

ما و اسپایدرمن

دیشب بر حسب اتفاق و از روی بیکاری فیلم اسپایدرمن 2 را از شبکه دوم سیمای ج.ا.ا. دیدم. جالب بود که ما چقدر به دور و برمان بی توجه ایم. از تلویزیون ما فیلمی پخش می شود که آموزش می دهد به ما قدرت و رابطه اش با مسؤولیت را. اما در رأس همین مملکت کسانی نشسته اند که نمی دانند یا شاید هم نمی خواهند بدانند قدرت مسؤولیت می آورد و اگر توان آن را نداریم نباید به قدرت حتی فکر کنیم که وقتی این مردعنکبوتی از زیادی مسؤولیتی که قدرتش برای او آورده به کارهای روزمره ی زندگی اش نمی رسد تصمیم به ترک قدرت که بسیار وسوسه انگیز هم می باشد، می گیرد.

روی دیگر سکه اما عکس این قضیه است. مسؤولیتی که اگر قدرت آن را داری نباید از زیرش شانه خالی کنی همانطورکه مردعنکبوتی فقط چندی می تواند قدرت خود را نادیده گرفته و به زندگی روزمره اش بپردازد و با این حال باز هم مسؤولیت پذیری را فراموش نمی کند و علیرغم اینکه می داند خانه در آتش می سوزد برای نجات دختربچه ی گرفتار که اتفاقاً تناسب نژادی هم ندارند- گویا شرقی می باشند- لحظه ای درنگ نمی کند.

شاید عادی به نظر نرسد خود را برای دیگری به خطر انداختن در ایران که مدتهاست فراموش کرده ایم از همسایه ای که همیشه با هم بودیم حتی خبر بگیریم. مسؤولیت پذیری بخشی از مبارزه ای است که برای بدست آوردن آزادی باید یاد بگیریم و از قدرت خدادادی خود چشم نپوشیم که اگر روزی از پس فردا بیاید پشیمان و نادم به حسرت این روزها باید نشست.

فراموش نکنیم شادروان حمید مصدق  را که می گفت :

.

.

.

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه بر می خیزند ...